- جدل زدن
- ادعا داشتن دعوی برتری داشتن
معنی جدل زدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
گمان کردن، گمانه زنی
برآورد تخمین زدن
در بغل گرفتن
نواختن و بصدا در آوردن دهل
عمل نواختن جاز
بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
جنگ کردن منازعه کردن، مباحثه کردن
منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
زلغ زدن چل زدن انجام دادن عمل جلق. توضیح این عمل بین دو زن بوسیله مالش اعضا تناسلی انجام شود آنرا طبق زدن نیز گویند
جوش دادن، عصبانی شدن داد و فریاد بیجا کردن
صدای نازک و بلند بر آوردن فریاد کشیدن
انگاشتن گمان بردن دریافتن امری را گمان بردن: (حدس میزنم که شما پیروز خواهید شد)
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
بانگ دادن آواز دادن کسی را نامیدن و احضار کردن
راه رفتن و گردش کردن
در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن، لولیدن
بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، جار کشیدن
کنایه از فاش کردن
کنایه از فاش کردن
پیوند دادن، متصل کردن
کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن
کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن
پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن
کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن
پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن، مثال زدن
پایان دادن به رابطۀ زناشویی، قطع شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، جدا گشتن
دور شدن
متمایز شدن
دور شدن
متمایز شدن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
غسل کردن
فال گرفتن طالع دیدن
راه رفتن
فریاد زدن آواز برآوردن، همچو پروانه بگرد تو پرو بال زنم هر سحرگه بسر کوت رسم گال زنم. (ملک قمی)
فریب دادن فریفتن: زده گولم منجم کذاب الف ابدال خویش را دریاب. (ظهوری مجموعه مترادفات)
لول خوردن لولیدن
داستان زدن یکی داستان زد سوار دلیر که رو به چه سنجد به چنگال شیر (فردوسی) مطلبی را بعنوان مثل نقل کردن مثل آوردن: حاسه لمس ملموس را بمیانجی هوا در یابد لکن هوا پوشیده بود... و درین مثلی زد، چیزی را بصفتی شناختن عموما: در او کاخی بوده است آبادان چنانکه مثل زدندی بنکویی
بر آوردن کردن دید زدن تخمین نمودن
نیش زدن نشتر زدن میل چشم. بامیل جراحی آب فاسدی که درچشم پیدا شده بیرون آوردن، بوسیله میل چشم کسی را کورکردن
کوبیدن نعل به سم ستور